سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاعران جوان انجمن ادبی صبا. تربت جام

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها

به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
شعر از :آقای فاضل نظری

سلام
امروز که بعد از مدتها این مطلب رو دارم در وبلاگ میگذارم خیی دچار شدم. دچار چی؟ دچار خاطرات پیش چشمی که هر روز هر لحظه دارن با من نفس می کشند. این شعر رو گذاشتم به این دلیل که بتونم بیان سادگی های درونم رو به با عظمت ترین دوستم بگم. هیچ دوست ندارم فضای وبلاگ رو شخصی کنم اما نوشتن برای میلاد شخصی نیست. چون اون قبل از شهادتش ممکن بود متعلق به عده ای خاص(خانواده دوستان و...)باشه اما بعد از شهادت متعلق به افرادیه که به یادش باشند و توی مسر حرکت کنند. مطلب بعدی رو هم که میگذارم به صورت پیامک به ذهنم رسد. آخه الآن که دارم می نویسم  جایی هستم که با میلاد برو بیایی داشتیم... هرکدوم از شما یادش کردین خوش به حالتون