سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاعران جوان انجمن ادبی صبا. تربت جام

غم شاد

سلام

و سلامی به وسعت بارانی ترین گلوها که تنهایی شان را فقط می بارند و غربت اندوه شان را به بغض می گویند

و ادامه ی راه وقتی رفتی تمام خودم را نذر غزل های منتظری که فقط و فقط می خواستند  بنویسند تکانی به خود بدهند و گریه گریه ببارند .کردم

تو نیستی و هستی مرا به آغوش ترانه های ناموزون که سر به هوا و تو خالی تر از کویر ند بخشیدی تا زندگی بی تو را .نه دور از تو را بفهمم .آه! ای هزاره ی لبخند! ای هزاره ی فریاد !

و ای هزاره ی با من ! هنوز هم شب ها بی آنکه بدانم نام تو را بر دار لبم می رقصانم تا هوای گرفته ی اتاق رختخواب تنهایی را ببلعد و چرخش نام تو هوا را بسوزد و شفافیت ستارگان کهکشان تازه ای به نام« تو» که هنوز کاشفان منجم مکشوفت نکردند مرا آینه وار بتاباند....

ای منتظر من ! کودکی ام  را منهای بودنت نمی کنم چرا که همه اش تو بودی و کسی به نام «من» تمام هویت اش بر بودن تو می چرخید.

 حال نه اینکه مرد شدم نه! حال که پشت چراغهای ممنوعه ای به نام سرگردانی مرد شدنم را به باد بی تو بودن دادم      فریاد رسم باش که دیگر نه مثنوی چاره ساز است و نه غزل !
حالا متاسفم برای این همه دوری   و همینطور برای این همه واژه های بی سرپرست یتیم که آواره بودن را به معنای واقعی کلمه از دست های ملولی به نام «من» می فهمند.متاسفم برای روزهای سپری که فرصت خندیدنت را به یادگار نگذاشتند .برای عقربه های مترددی که سرگیجه گرفته اند از بس به بهانه ی آمدنت رقصانه تیک تاک خواندند . نه ! برای خودم متاسفم که تو را نفهمیدم   و   برای اینان متاسفم که مرا نفهمیدند...