سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاعران جوان انجمن ادبی صبا. تربت جام

فراموش شده

دلی که لبخند سر ریز را نشسته در سکوت دیده است، توانِ ماندن، گم شده ای که سالها پشت قاب های مثلا آرام آرمیده است.
و این یعنی زمزمه ی بهانه ای کودکانه که سر از خاکستر، سوخته، تافریادِ مدفونِ گذشته اش را بر سر چشم های هیز خراب کند. دیگر به چه زبانی ناگفته های هفت ساله ام را تعبیر کنم که به کسی بر نخورد!؟
وقتی سکوت می کنی تمامِ زمین بلعیدن بلوط وارم را چشم می کشند، چرا که رسالتِ بغض آلودی نگاهِ زخمی ام را سکوت کرده است. فراموشی ، یادگارِ شگرفی است که ابر، همچنان بر سرشان ، خاک می بارد و آینه هر آنچه دید را ندید! و حالا صحبت از شتری است، که سهمِ ذهنِ شاعری باشد؛ شاعری فراموش کار که خودش را نیز...
آری ساده بودم و تا الآن دستِ درستم سلامِ کسی را رد نکرده است. اما تقویمِ ناپایدار، هر سال تقدیرم را  به شهریورِ اردیبهشت، گره می زند تا تکرارِ مرداد، پاییزِ تبسمم را نخندد. و این یعنی بهار، سهم دست های تو  و زمستان همان شتری است که خوابِ مرا کابوس می کند.
              متأسفم!   این حرف ها، درِ گوشی ترین بغض هایی است که باید زیر باران گریست!
                                                                                                                                               از دست نوشته های خودم




نفس دوباره

وقتی به نو شدن ، تازه شدن، تغییر، زیبا شدن، نفس کشیدنی عمیق و در کل
تحول فکر می کنم می بینم گرچه زحمت داره اما ارزش داره انسان هر از گاهی
تحولی به خودش بده. حالا چه ظاهر و چه درون. توی همین مسیر بودم که به
ذهنم اومد قالب وبلاگ رو اگه عوض کنم از حال و هوای قبلیش میاد بیرون و
رنگ تازه ای به خودش می گیره. امید وارم جلب توجه کرده باشه. راستی من که خوشم اومد شما چطور؟