...از ...ناگهان ...تا...آسمان ...
وقتی لبم به نام شما می خورد کلید
یک آسمان هجای تبسم فرا رسید
آماده ی پریدن از خود غزل شدم
تا بت شکن بمانی و من را ...هبل شدم
آقا سلام ! هرچه غزل مبتلایتان
یک اتفاق می شود از سمت ناگهان
بارش بگیرد و همه را دربه در تر از
تا تیغ غیرت علوی ...شعله ور تر از
تا انتقام پهلوی دریای آسمان
تا ظهر خون و سیلی دستان این و آن
آیا شود تمام مرا هی غزل دهی ؟!
از جام لایزال خودت ، می غزل دهی ؟!
امشب دویاره از دلتان می کنم طلوع
امشب دچار و گیچ شمایم فقط رکوع
از چشم های کعبه به دست شما فقط
باید گمان کنم همه مست شما فقط
حین طواف بودم وباران بدون مکث ...
در انعطاف بودم و باران بدون مکث ...
هی چرخ می زدم و دفم را بلند تر ...
« لَبَیکَ لا شَریکَ لَکُم » تا بلندتر ...
از اوج چشم های کبوتر شما چقدر ...
از ارتفاع دست پیمبر، شما چقدر ...
در این حدود بود به پا بوسی ات دوید
یک آسمان نشین قدیمی، غزل شنید
یا ایهاالرسول! بگو ؛ تا همه سکوت
یک جمع مستمع ، همه ی همهمه سکوت
بَّلٍغْ بگو و دست علی را به اوج تا ...
بعد از خودت حضور ولی را به اوج تا ...
اَکْمَلْتُ را به گوش همه نکته نکته خوان
مَنْ کُنْتُ را هماره که بیعت شدند و بعد ...
ارث فدک ، قرار بر این شد به دست زور
محراب و طشت خون و علمدار یک عبور
پهلوی در به سینه ی دیوار می شکست
باران ، میان کینه ی دیوار می شکست
احمد که رفت چشم علی هی فرو به خار
احمد که رفت بغض علی دائماً دچار
از نخل های ساکت کوفه رها ترین ...
احمد که رفت چاه و علی پا به پا ترین ...
احمد که رفت بغض حرا اضطراب داشت
احمد که رفت سعی و صفا اضطراب داشت
احمد که رفت تو خودت ماندی و خودت
احمد که رفت حادثه می خواندی خودت
حالا تویی که دست به دستت نمی دهند
حالا تویی که احترام به نامت نمی دهند
حالا تویی که بعد محمد غریبه ای
حالا تویی که وحی خدا را کتیبه ای
حالا ببین به جهل خود ایشان مصرترند
حالا ببین بدون تو ایشان مضرترند
حالا ببین حقیقت دیروز، می کشند
حالا میان این همه شب ، روز می کشند
حالا فقط تویی و غباری که روزگار ...
حالا فقط تویی و حضوری که ذوالفقار ...
این ناکسان جهل پرست خدا به دور ...
از زیر تیغ تیز عدالت کمی عبور ...
حالا فقط منم و غدیری که مانده است
حالا و جهل قوم کویری که مانده است
حالا تنم میان نبودت کویری است
حالا که مبتلای شمایم غدیری است
حالا در انتظار طلوعی که لااقل ...
پایان فصل دوریتان را به لااقل ...
حالا در انتظار بزرگی که می رسد
حالا در انتظار شکوهی که می دمد
حالا در انتظار امامی که می توان
امیدوار آمدن از سمت ناگهان
می مانم و به تزکیه ی نفس شاید از ...
تا روز های آخر هفته بیاید از ...
وقتی لبم به نام شما می خورد کلید ...
یک مثنوی کم است در این جمعه ی جدید...
محسن صدری نیا « م . خسرو »