یک قاب ل ب خ ن د ....
شب است و شاعرانه کویر خیس چشمانت را شاپرکم...
وجودم پرپر پلک زدن های دیروز هایی شد که به خیرگی فردا را اتظار می کشند...
و سقوط غزل نشینی را در کوچ شبانه ی چشمهات تجربه شدم...
خشک ترین فصل غزل خیز من تنها با تو به بهار می رسد...
و این دست خط های زمخت که نامردانه فهمی برای تو ندارند هیچ بودن یکی مثل هیچ کس را به
پوچی می رساند
دست خط هایی که خط دست است و خیال دل و بی هیچ اندیشه ای بر کاغذ سروده می مانند...
گیج گیج دستم کاغذ را گریه می شود و سیاه قلمی بازی زندگی را استادانه به سخره میگیرند تا دلیلی
بر بی ربط جمله پشت جمله آمدن...
روزی که خاک تمام ذهنم را مدفون شود....
شاید آن روز آنها یک صدا تو را بخوانند....
و من را بیابند...
ولی چه دیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــر....!!!
به یاد « شهید میلاد لرزان »
پیش پیش
« تولدت لبخند »