عبور خسته ....
دل سروده ای از صبایی های محترم
پیش کش نگاه بیکرانتون ...
در دل انگیز هوایی که رو به فردا می رود
و بارش خاطرات
به چهارراهی می رسم
که هیچ راهم نیست
در این خسته روزگار
عابران سربه زیر که چه حیران قدم می زنند
هوا دل انگیز است
اما هوایی که می شوی
هیچ آسمان و نسیمی طربی به دل نمی زند
دلم شور می زند
تمام نان ها بی نمک شدٍ
و نمکی ها بی نان ...
مانده ام !
مانده ام !
نفرین کدام زمستان ، دامانمان را گرفت
که سوزش هنوز به دل مانده ؟
و این شور دل
به زخم می زند
به سوز می زند
و باز دوباره
حسرت بارانی که نمی بارد !
سرکار خانم سمیه میرزاجامی « س . ساغر »