خواب دوست...
خانه دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد!
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها
بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسیده به درخت،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
و درآن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است.
می روی تا نه آن کوچه که او پشت بلوغ، سر بدر می آورد،
پس به سمت گل تنهایی می پیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد.
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی:
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست کجاست!!
« در ضمن این یکی از نقاشی های سهرابه عزیزهست که من با این شعر مناسب دیدمش
یعنی شاید خانه ی دوستی پشت این راه ، پشت این درخت ها باشه »