رد پای دلتنگی
رد پای جاده ها
غروب و غربت و تنهایی و غم
سرود آشنایی گنگ و مبهم
چه دلگیر و تماشایی است این بار
نفس های غزل آلود ماتم
غروبی آتشین بر بام روز است
دگر تنهاییم تنهاست مرهم
ببار ای اشک ای باران غیرت
به روی گونه خشکیده یک دم
چه تاریک است دنیای تحمل
نفس در سینه ام مرده است کم کم
زمان جویای احوال حوادث
میان لحظه های سبز عالم
نشان از ردپای جاده ها نیست ...
عبث در انتظار است روح آدم
شاعر الهام های آسمانی