خدا کند که شبی در میان ما باشی !
چه زود می روی از یاد دل بمان یکدم
گرفته در سر نوشتمان کم کم
تمام خاطره خواب سرودنت می دید
نشد که قافیه پردازد و بخواند غم
« چنان نفس نفس این عمر می رود گویی »
که می چکد همه دریای چشم من نم نم
بیا و لحظه آخر بمان که دلگیرم
کمی بخند و سرم را بگیر ، پلکی هم
برای شادی روحم بخوان غزل - الحمد
قصیده ای بسرا یا بخوان دو خط مریم
بیا که شور غزل گفتنم شده شیرین
نه لیلی ام نه مجنون اگر شدم در هم
حضور قافیه و غیبت ردیف ؟ آری
نوشته شعر جدیدی نواده آدم
خلاصه آخر هر شعر می رسد روزی
خدا کند که بمانی همیشه و هر دم .
م . خسرو