پیچکی تا ناکجا ...
چشمان خیسم را به دریا می سپارم
آری دوباره یک سفر تا گریه دارم
در گیرو دار فاصله خاموش وسردم
شاید ... نمی دانم فقط باید ببارم
شاید زالطاف نگاه شرجی توست
چون پیچکی در جستجویت رهسپارم
مهمان چشمانم زشهر آرزوهاست
یک کهکشان دیدار و غرق آرزوهاست
من گوشم اکنون تا به آیین غزلها
بر زخم های فاصله مرحم گذارم
در هاله ای از انتظارات گم شدم «ها»
واضح بگویم ، جمعه هست وبی قرارم
الهام های آسمانی