آغشام یاغوش ... !!
در خوابی خاکستری
دنبال جنازه ای رفتم
دردی روییده در تنم
دردی شبیه پریشانی یک کولی
به کدامین دور می برند
جنازه ی بی دل باران را
در غیاب غروب
حکایت غم
چه سکوت یخ زده ای
و جنازه ی من غریب افتاد .
س . بارون
در خوابی خاکستری
دنبال جنازه ای رفتم
دردی روییده در تنم
دردی شبیه پریشانی یک کولی
به کدامین دور می برند
جنازه ی بی دل باران را
در غیاب غروب
حکایت غم
چه سکوت یخ زده ای
و جنازه ی من غریب افتاد .
س . بارون
فردا ...
روزی ...
منی جدید می آید.
لنا می شوم!
کمی جلوتر ...
فردای امروزم ...
برای تو ...
معصومانه می رسی؛
مبارکت باد !
مبارکم باد!
فروغ صبا
هوای دهکده ی روحم
نمناک خزان و احساس است
آهسته می گویم ؛
تا بیدار نشود روح طغیانگر
دارد باران می آید
امشب دلم هوای کوچه را دارد
پنجره را بگشای
و نگاه کن
کوچه تو را نمی خواهد
خلوتش با آسمان پر از حرف است !!
شاعر احساس های ناب
سر در اتاق رویاها؛
ورود ممنوع زدم.
پوشالی ست .
قانون شکن من!
اقدام کن.
فروغ صبا
حوصله ام را بر می دارم
درخاطرات متروکت قدم می زنم
سیبی خراب
به خرابی افکار شومت
می چینم !
موازیست ایستاده
درخمیازه های بی حوصله ات جان می دهم
به بلوغ تک تک اندامها یم قسم
حبابی کوچک
و پست تر از سگی ولگرد نیستی
دو چشم حوسناکت
در ساعت گر گرفته انتظارم نگاه می کند
مترسک دزد!
دیگر گیسوانم به نوازش زمخت احساست نمی رقصند
تاحراج شوند
و رقاصه ای در باد!
س.بارون
فریاد !
نحس شوم !
سیزده تمام !
فرار از تو لازم است همه
وان یکاد بخوانیم
فروغ صبا
و
روزی
این
سیاهی بغض نا ترکیده ،
سراسر
پیکرت
را ، آه
خواهد کرد .
و
تو
آن روز
در
دام نفرین درد آلود دل هستی .
و
تنهایی
دچارت می شود آن روز
و
تنهایی
دچارت می شود آن روز
و
تنهایی
دچارت می شود آن روز
م . کبوتر
چشمانم ترکیدند از بغض نگاهت
در این عبور ؛
که سردتر از افتادن سیبی ست
زمین بالاترین نیاز شد ،
تاسبد نگاهم تو را آغوش گیرد .
ک . 2 الف ک
حافظ دروغ می گوید ؛
یوسف گمگشته باز ...
آری آدم فریب می خورد
وقتی حوا سیب می شود .
حافظ میان دستانم ،
تو میان قلبم .
و عشقت :
جهنم جانت را جنت جوانیت کرد !
مسیحای خدایی :
تن پوش سیاهت را بیرون بیاور ؛
تو شاعری ،
عاشق که نیستی .
حافظ دروغ می گوید
تو بر نمی گردی !
س . بارون
چله نشین کدامین نذر پریشانی هستی ؟
که در نهایت نبودت ،
تورا چله نشستم .
چشم های تبدارم ،
نم می کشد یتیمی اش را
و امتداد نگاه های تهی از رهگذرش ،
غریبانه سوگوار می شوم.
آمدنت سیاه بپوش !
زیر خاکی گمشده خاطره ات شده ام .
فروغ صبا