امروز 25/آذر ماه / 1388
چند روزتا اول دی مونده و دقیقاً یک سال از دل ناگرونی دختری غریبه می گذره...
یک سال ... یک سال از آشوب دلی که بی دلیل ماتم گرفته بود می گذره ...
یک سال...
آه! و این قطره های شور طعمِ بی رنگِ پر دلهره ، حادثه ای برای خیس شدن داشت
حادثه ای مبهم ! که همه ی حاضرینش مات بودند
و یک جمله ... یک جمله ی پررنگ ... یک جمله ی پررنگِ متاثر
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
چرا ؟
چرا؟
تا شروع یک ماه شب طولانی ....
یک بالابلند شبی بی تکرار ...
چشم هایی غریبه ، خو گرفت با لرزش مجهولِ قدم های خسته ی بی علت!
خو گرفت با تشویشِ گنگِ دلی بی قرار ...
انتظار ... انتظار ...
و یک سکوتِ پر دردِ پر حرف !!
یلدای 87 شروع ناگهانی دور از وقوع...
اولین خوابِ اولین شب از اولین ماه آخرین فصل سال ،
یک سفر رو تو خودش نشون می داد...
یک خواب ، چند پرده برای کشیدن داشت
.
.
.
یک درد
یک عشق
و تنها یک نفر که مثل هیچ کس نبود
یکدانه و برگزیده اش بود
کسی که تمام نقش بود در تمام پرده های یک خواب !
کسی که مثل هیچ کس نبود
مسافر شد!
تنها یک نفر ....
تنها ....
اما تنها اون دختر نبود که این خواب رو می دید
شاید خیلی ها ... خیلی ها خواب رفتن یک نفر رو دیدند
یک نفر! تنها یک نفر...
که برگزیده بود
تمام نقش بود
... یکی مثل هیچ کس ...
اولین شب زمستانی ، دردی داشت تا حسرت
زنی در آستانه ی فصلی سرد!!
هر روز ... هر روز ... فقط یک جمله... یک جمله ی پر درد
یک جمله ی پر دردِ تودار ...
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
روزهای دوباره ای می رسید ، دوباره ای که دیر بود
دوباره ای که دور از وقوع حس می شد
دوباره ای که دیر اما دوباره اتفاق افتاد
ناگهانی که دوباره بزرگ ،
دوباره باشکوه،
دوباره عظیم وزید
به روزهای « یکی مثل من » وزید
به روزهای « یکی مثل همه »
و دچار شدیم!
دچار باهم نبودنی تلخ...
و بهم رسیدنی بزرگ...
و تنها ماندنی همیشگی ....
صندلی خالی کسی که هیچگاه...!!
هیچگاه دیگر کسی نیست!!
فقط یک لحظه ... فقط یک آن ...
اجابت شد...
... اجابت شد ...
لرزش شانه های قامتی در برابر آسمان
بزرگی کسی که مثل هیچ کس نبود
گونه های سرخِ لبخندهای نجیب مردی
اجابت شد.
میلاد
دهمین روز از سالروزهای حادثه ای سرخ،
منتخبِ لحظه ای بی تکرار
اجابت شد.
و دختری غربیه با یک ماه تشویش مجهول
با یک ماه پریشانی گنگ
تا وقوع ...
جا مانده از کاروانی باشکوه!
پشیمانِ حسرتی عمیق، از باور دهان های هرزه گوی شد!!
که این فاصله ی تا ناکجا را در نگاهش گذاشت!
و محرومیتی آشکار از نگاهِ آسمان دارِ بزرگ...
و حالا این قطره های شور طعمِ بی رنگ
که دیگر راه به جایی نمی برند،
.
.
.
کمر به اجابت احتمالی دختری در آستانه ی وقوع بالابلند شبی ،
شاید دوباره بی تکرار
دوباره با شکوه
دوباره عظیم بستند.
تمام این دلتنگی حرفی برای شنیدن داشت،
به این امید که شاید چونان کودکی که مادرم نوید می داد:
... آخر شبها فرشته ها دفترتو خط می زنن ...
بیایو این بغضو که وقتی رو برای سر رفتن در برابرت نداشت
خط بکشی
تا منم تو دل خودم ، پیشِ عزیزِ مهربون اجابت بشم
بیا ....
ساعت به وقت اتاق من : 12 روز مونده به اولین سال دلتنگیت
اولین تولد رفتنت رو بهت تبریک می گم