شعر سپید
شک داشتم .
به تقدس احساست
که وبال دلم بود.و از قامت لرزانم بالا می رفت
و تو . .
در قربانگاه خاطرم
به انتظار
فاتحانه به پیروزمندی احساست
نگاهم می کنی !
ایستاده ام .
بی هیچ حرفی
وآدم های جهنمی !
گرداگردم جمع اند.
و تو . . .
با همان غروری که ممنوعش کردم!
به زلالی خاطرت سوگند خوردی:
که حتی مردان جهنمی...
همچون نجیب زادگان با تقوا
تو را سجده کردند
یوسف خداییمسرگردانیم را باور کن
به خاطرت باران می شوم
س .باران (( عضو انجمن))