روزی برای هیچ وقت
شاید بهتر بود برای عنوان کردن اعتماد چشم هایم به افق های دستانت کمی بیشتر می گریستم اما خط های مجهول دست هایم بن بستی آزاد را نشانم داد
خب ! حالا که می بینی به کودکانه گریه هایم می خندم نه بخاطر توست نه! بلکه برای از دست داده هایم است که روزهای سپری را در هوای شرجی کویر دنبال ابر لبخندت قدم.قدم خودم را صبر می کردم شاید آسمان این بار ، بهتر از قبل ببارد
اما حیف که نه کویر دویدنم را فهمید و نه بارن.تشنگی انگشتان دست به قنوتم را .
حالا فرصتی برای بازگشت تو نیست نیاز آمدنت را به بادهای ولگرد سپردم .عطش دستانت را به پنجره های ابر ندیده . اشتیاق لبانم را به سیب های آویزان و تو را به چشم های محتاجی که همیشه می خندید به بی اعتنایی ات.
دیروز را بزرگ شدم می توانی از پیشانی نوشت هایم ببینی که بغض امروز هایم تابش دی.روز هایی است که دعای بارانم را به بادهای پاییزی ختم می کردی
این رسم نامردی نیست ! تو خنجر از پشت را هر روز نثار نگاه های منتظرم می کنی ...