فراموش شده
و این یعنی زمزمه ی بهانه ای کودکانه که سر از خاکستر، سوخته، تافریادِ مدفونِ گذشته اش را بر سر چشم های هیز خراب کند. دیگر به چه زبانی ناگفته های هفت ساله ام را تعبیر کنم که به کسی بر نخورد!؟
وقتی سکوت می کنی تمامِ زمین بلعیدن بلوط وارم را چشم می کشند، چرا که رسالتِ بغض آلودی نگاهِ زخمی ام را سکوت کرده است. فراموشی ، یادگارِ شگرفی است که ابر، همچنان بر سرشان ، خاک می بارد و آینه هر آنچه دید را ندید! و حالا صحبت از شتری است، که سهمِ ذهنِ شاعری باشد؛ شاعری فراموش کار که خودش را نیز...
آری ساده بودم و تا الآن دستِ درستم سلامِ کسی را رد نکرده است. اما تقویمِ ناپایدار، هر سال تقدیرم را به شهریورِ اردیبهشت، گره می زند تا تکرارِ مرداد، پاییزِ تبسمم را نخندد. و این یعنی بهار، سهم دست های تو و زمستان همان شتری است که خوابِ مرا کابوس می کند.
از دست نوشته های خودم