سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاعران جوان انجمن ادبی صبا. تربت جام

شعری از تبار امروز


ملّا ممّدجان


شاید در کوه های هندوکش کشته شده باشی
با موشکی که چشم هایت را هزار بار تکثیر کرد.
شاید در راه قندهار قنداق ها تو را گرفته باشند
و ترانه هایت
           که یکی
                  یکی شهید شدند.
شاید «قندور»
شاید «سالنگ».
اصلاً شاید زنده باشی
شاید در «گوان تانامو»
              دست هایت را بسته باشند
               پاهایت را بسته باشند
               چشم هایت را بسته باشند.


مردی از خیابان های «کلن» می گذرد
مردی با شانه های تکیده می گذرد
مردی که ترانه ندارد
              و «آیه» ندارد...
شاید تو باشی.
«آیه» گفته بود:
           «بیا بریم به مزار...»
کاش به «مزار» می آمدی
کاش نمی آمدی
کاش می دانستم
               مزارت کجاست؟
                             «ملّا ممّدجان»

                                           سید الیاس علوی.


شعری از تبار امروز

ممنوع منم


ممنوع نیستی که بچینمت
این ‎جا هم که بهشت نیست
تا گناه مادر را
تکرار کنم
… رنگ صلح چشم‎هایت
دهان تنهایی‎ام را
آب می‎اندازد
به شاخه‎ات نرسیده ، می‎لغزم
همیشه لغزیدن
بهانه‎ی خوبی است
برای فشردن دستی که دوستش داری !
وسوسه‎ی چیدن
                    رها نکرد ؛
رهایت نمی‎کند …
بچین !
                    ممنوع منم که بچینی‎ام !

                                               فاطمه روزبهانی


زمینه های فلسفی غزل پست مدرن


تمام معیارها و ابزار سنجش در فضای پست مدرن مورد شک قرار گرفته و قطعیت های آن ها به حالت تعلیق
در آمده است... هیچ تعریف دقیقی از پست مدرن ممکن نیست و هیچ ابزاری برای سنجش میزان پست مدرن
.بودن یک فرد یا یک متن تقریبن وجود ندارد

اما امروز و در این مقاله ، قصد آن است که یک وسیله و به عبارت بهتر یک پرسش ساده به شما معرفی شود تا
با استفاده از آن بتوانید متوجه شوید که آیا اصلن فرد مورد نظر شما چیزی به اندازه ی نوک سوزن ادراکی
نسبت به فضاهای پست مدرنیستی دارد یا نه... به سادگی از او بپرسید که آیا با توجه به بار تاریخی اجتماعی
واژه ی غزل اصطلاحی به نام "غزل پست مدرن" دارای معنا هست  و یا خیر! آیا اصلن غزل ، پست مدرن
می شود؟ آیا تضاد ظاهری این دو بخش یعنی "غزل" و "پست مدرن" اصالت این دست کارها را زیر سؤال
نمی برد؟

اگر پاسخ فرد مورد نظر شما به این پرسش این بود که : خیر! این امکان ندارد... غزل،‌ پست مدرن نمی شود
و اصطلاح "غزل پست مدرن"‌ با اصول پست مدرنیستی دارای تضاد است؛ با اطمینان و قاطعیت مطمئن
باشید که فرد مورد نظر شما به جرأت هیچ ادراکی نسبت به مناسبات فضاهای پست مدرنیستی ندارد! حالا
هرچه قدر از آثار و جملات لیوتار (1) را از بر برایتان بخواند و از ویژگی های آثار براتیگن (2) برایتان
... بگوید و واژگان و اصطلاحات پست مدرنیستی برایتان بلغور کند

ضرب المثلی هست که هر گاه با موضوعی بسیار بسیار تعجب برانگیز رو به رو می شوند آن را به کار می
برند و می گویند: "مرغ پخته توی قابلمه خنده اش می گیرد" و این احساسی است که وقتی از کسی می شنویم
!که می گوید اصلن اسم این دست آثار یعنی "غزل پست مدرن"‌ با نگرش های پست مدرنیستی در تضاد است
. به ما دست می دهد

آیا مدعیان این دیدگاه این واقعیت ساده را نمی دانند که عرصه ی پست مدرن عرصه ی تضادهاست؟‌ آیا همین
که آن ها هنوز به دنبال تناسبات هستند نشان دهنده ی آن نیست که از ریشه،‌ دارای یک ذهنیت کلاسیک هستند؟

پست مدرن عرصه ی تضادهاست و آثار پست مدرن نیرو محرکه ی حرکت خود را از همین تضادها به دست
می آورند،  در این دست کارها حتا تناسبات نیز با ترفندهایی به گونه ای متضاد در برابر هم قرار می گیرند و
به پیش می روند و از همین منظر اصطلاح " غزل پست مدرن" اصطلاحی به معنای آکادمیک آن  پست
مدرن است ... قرار گرفتن واژه ی غزل با آن همه هیبت و جبروت کلاسیک اش که در واقع هم سمبل و نقطه
ی اوج قدرت عرصه ی هنر شعر کلاسیک است  در برابر اصطلاحی امروزی و جنجال برانگیز به نام "پست
.مدرن"‌ تنها با یک منطق پست مدرن قابل فهم و توجیه است

تا به این جای کار متوجه شدیم که چنین مدعیانی از جایگزینی تضادها به جای تناسبات بی خبرند اما آیا این عدم
آگاهی از فضاهای پست مدرن به همین ختم می شود؟ قطعن خیر! این گروه هم چنین از اصل بنیادین بازی و
شوخی (3)‌ و اهمیت و جایگاه آن در عرصه ی پست مدرن نیز هیچ نمی دانند. چرا نمی توان غزل را به
عرصه ی پست مدرن دعوت کرد؟‌ آیا پست مدرنیسم ، کلاسیک را نفی کرده است؟ آیا برعلیه فضاهای کلاسیک
قیام کرده؟ آیا این مدعیان نمی دانند که پست مدرنیسم عرصه ی بازی و شوخی است؟‌ آیا نمی دانند که در
پست مدرنیسم هیچ فضایی نه تنها رد و انکار نمی شود بلکه تمامی فضاها نیز به بازی دعوت می شوند؟

  پست مدرن عرصه ی مهیبی است اما فقط برای بازی ، این که خورشید در مرکز منظومه ی شمسی است "
(یک نقیصه ی پست مدرنیستی است ما این را می پذیریم اما دوباره بازهم فقط برای بازی ... " ( دیوید کوک )(4

در این بازی هیچ فراروایتی وجود ندارد ، هیچ فضایی نسبت به دیگری برتری ندارد ... مولفه های غزل به
اندازه ی دریافت هایی که شاعر ممکن است از دیدن یک آگهی بازرگانی به دست بیاورد در این بازی سهم
دارد . مولفه ها و فضاهای کلاسیک گاهی به صورتی کارناوال (5) گون در ساختار یک متن صرفن جایی را
اشغال می کنند و گاهی خود تم  و موضوع محوری کار هستند گاهی نقشی جدی به آن ها واگذار می گردد و
گاهی با هجو و غلو و یا طنز به شوخی گرفته می شوند اما آن چه مهم است این است که آن ها دیگر به عنوان
یک فراروایت دارای هیچ گونه اتوریته ای (6) بر روی ارکان یک متن نیستند ، قدرت و مشروعیت آن ها
مورد تردید و سوظن قرارگرفته و از اریکه ی قدرت به زیر کشیده شده اند اما نه برای نابودی بلکه برای آزاد
کردن آن ها از قید و بند پیش فرض ها و پیش داوری ها و گشایش عرصه ها ، فضاها و افق های تازه برای
استفاده از حداکثر پتانسیل های نهفته در ذات آن ها و امکان بازباروری و بازیافت .... اگر مولفه های عصر
کلاسیک و حتی دوران مدرنیسم در گذار تحولات تاریخی/فرهنگی/اجتماعی امروزه عملن دچار ناکارآمدی و
...به نوعی مرگ شده اند پست مدرنیسم دمیدن به صور و دعوت به رستاخیز آنهاست   

کسانی که غزل پست مدرن کار می کنند در واقع دارای این جسارت ، شجاعت و توانایی بوده اند که غول
دنیای کلاسیک را به بازی دعوت کنند و یا بهتر است بگویم که به بازی وادار کنند! و این گونه است که وقتی
غربی ها به صورت ایده آل و آرمانی اعلام می کنند که: پست مدرنیسم از هر چیزی استفاده می کند تا خود آن
چیز را به چالش بکشد،‌ما در این جا و توسط شعرایی که غزل پست مدرن کار می کنند به سادگی ( شاید بی
!انصافی باشد به کار بردن سادگی) به این ایده آل عینیت بخشیده ایم

غزل،‌ این سلطان بلامنازع و مستبد دنیای کلاسیک ، امروز در جهان شاعرانه ی پست مدرن کارهای ما
همچون یک خدمتگزار مطیع در آمده است... هرچند هنوز محدودیت هایی وجود دارد اما آیا حکم به حذف
کامل و مطلق هرگونه محدودیت ، خود یک محدودیت نیست؟ پست مدرنیسم قصد آن را ندارد که تمامی
محدودیت ها را حذف کند بلکه فقط به دنبال آن است که تمامی آنها را نسبی و قابل تغییر اعلام کرده و قطعیت
آن ها را به حالت تعلیق درآورد؛‌ پس اگر شاعران غزل سرای پست مدرن ، محدودیت هایی را بر خود وضع
می کنند، آن ها را نه بنا بر حکم  شمس قیس و خلیل ابن احمد که مطابق میل خودشان که قطعن میلی بدون
بازیگوشی و متحجر نیست، تعیین می کنند. آن ها حق دارند که قواعد بازی خودشان را خودشان مشخص کنند
!و حق دارند که هر زمان که خواستند از آن ها نیز فراروی کنند و یا حتا آن ها را انکار کنند

بیایید کمی به حاشیه برویم و یک وضعیت کاملن رادیکال پست مدرن را مورد بررسی و موشکافی قرار دهیم
(!فقط برای خنده گری)

تئوری های گشتالتی (7) چند دهه ی قبل به این نتیجه رسیدند که بافت یا پس زمینه ی (8) یک اثر به اندازه ی
خود آن اثر و یا حتی بیش تر از آن اهمیت دارد! به یک تابلوی نقاشی از یک گل رز فکر کنید – یک شاخه گل
رز – نقاش می تواند آن را روی یک بوم سفید رنگ – یک بوم با پس زمینه ی قرمز-- یک بوم با پس زمینه ی
راه راه و یا یک بوم با پس زمینه ای پر از خطوط درهم برهم بکشد ... می تواند چنان پشت آن را شلوغ و پر
از رنگ های آشفته کند که اصلن دیگر گل رزی قابل تشخیص نباشد ... و این در حالی است که گل رز در
تمامی این تابلوها گل رز ثابتی است... آیا نگاه کردن به این گل رز ثابت در این پس زمینه های متغیر به ما
احساسی یکسان می دهد؟

حال بیایید دوباره به آثار پست مدرن نگاه کنیم و آن ها را با توجه به بافت و پس زمینه ی اجتماعی – تاریخی
آن ها بررسی کنیم. اگر قول لیوتار را بپذیریم که در عصر مالتی مدیا ، اینترنت ، سرعت ، فضا و ... ما دیگر
بنابر هزار و یک دلیلی که ایشان می آورد ، در یک وضعیت پست مدرن زندگی می کنیم این پرسش مطرح می
شود که آیا پست مدرن گفتن در وضعیت پست مدرن کاری پست مدرن است؟

من معتقدم که این دست آثار ( تمامی آثار پست مدرن نه فقط غزل پست مدرن ، فراموش نکنید که در حاشیه
بحث را دنبال می کنیم ) هر چند که از منظر مناسبات درون متنی و خود به خود پست مدرن هستند اما دیگر
پست مدرن نوشتن کار پست مدرنی نیست چرا که متناسب با فضایی است که هنرمند امروزی در آن قرار
گرفته است و این بسیار طبیعی است که کسی که در این عصر زندگی می کند این گونه ( پست مدرن)‌ کار
.کند

!نتیجه:‌ آثار پست مدرن ، پست مدرن هستند اما پست مدرن کار کردن امروزه دیگر عملی پست مدرن نیست
پس عمل پست مدرن چیست و چه گونه می توان یک عمل یا رفتار پست مدرن انجام داد؟ درست است!‌ هیچ
عمل یا رفتاری به اندازه ی کلاسیک رفتار کردن در جهان امروز پست مدرن نیست!   آثار کلاسیک کماکان
کلاسیک هستند اما کلاسیک کار کردن امروزه دیگر عملی پست مدرن است! اما چرا این عمل حاد – رادیکال
(9) پست مدرن که در واقع می تواند یک حرکت افراطی و رادیکال پست مدرن باشد (کلاسیک کار کردن)‌ به
این گونه نمود نمی یابد؟ دلیل آن ، اصل ساده ی " آگاهی "‌ است !‌ کلاسیک کارهای ما هیچ گونه آگاهی از
موقعیت اجتماعی – تاریخی خود و موقعیت ژئوپولیتیکی که در آن قرار گرفته اند ندارند!‌ آن ها اصلن متوجه
نیستند که در چه دنیایی زندگی می کنند و تا چه حد روشی که در پیش گرفته اند،‌ با موقعیتی که در آن قرار
گرفته اند در تضاد است! ( جالب این جاست که دم از رسالت اجتماعی نیز می زنند و خود را زبان زمان و
جامعه ی امروزی !!‌ خود نیز می دانند) و به این ترتیب است که آن ها در حالی که با پست مدرنیزم به مبارزه
برخواسته اند در همان حال با نفس وجود خودشان به پست مدرنیستی شدن موقعیت کنونی در جهان هنر
. دامن می زنند

به راستی چه چیز از این پست مدرن تر که کسی -  در دنیای امروز که در آن تمامی مرزهایی را که بشر در
قرون گذشته برای هستی قایل بود یا درنوردیده شده و یا در حال درنوردیده شدن است -  خود را مقید و
مجبور و ناچار به پیروی از قواعدی ببیند که چند صد سال قبل برایش وضع شده است؟ ( آن هم با مراجعی
زمینی و توسط افرادی مثل آن ها و نه حتی یک مرجع آسمانی و ...)‌ در عصری که نسبیت زمان توسط
فیزیکدانها به اثبات رسیده است و ریاضی دانان دیگر معتقد نیستند که دو دوتا همیشه به جواب چهار منتج می
شود و می گویند که حاصل ضرب عدد دو در دو هرگز به یک میزان دقیق روی عدد چهار منتج نمی شود بلکه
!حاصل این ضرب میزان غیر دقیقی است که می تواند در بازه ای بین عدد سه و پنج قرار داشته باشد

2 x 2  =   n , 3 < n < 5


چه چیز پست مدرن تر از آن که یک شاعر پست مدرن از روی آگاهی و فقط برای بازی ، برای به مسخره
گرفتن فضای کنونی که در آن هیچ محدودیت قطعی و قابل تحمیل نیست و فقط برای خنده گری بنشیند و
غزلی ناب با رعایت تمامی قواعد و عروض بگوید! و در این جاست که یک بار دیگر اهمیت "ذهنیت پست
!مدرن" و " آگاهی " به شکلی بنیادین مطرح می گردد

بیایید جور دیگر نگاه کنیم ( چشم هایمان را بشوییم )‌ کلاسیک - کارها آبشخور مشروعیت خود را از کجا به
دست می آورند؟ چه چیزی باعث می شود که آن ها به خود این اجازه را بدهند که به "غزل پست
مدرن"‌بتازند؟ چرا خود را برحق و پست مدرن کارها را بدون ذره ای پذیرش و انعطاف باطل اعلام می کنند؟

"به نظر من تنها فاکتوری که در خدمت ذهنیت کلاسیک - کاران امروزی قرار دارد فاکتور " تقدم زمانی
است. آن ها نه بر اساس داشته های خود بلکه به پشتوانه ی طول تاریخی و عمر زمانی فضای کاری که در آن
کار می کنند است که تمامی این حقوق را برای خود قائل می شوند... حالا بیایید جریان را معکوس کنیم و این
فرض را بگذاریم که شمس قیس و خلیل ابن احمد و همعصران آن ها به جای آن که تصمیم بگیرند شعر را بر
مبنای قواعد شناخته شده در امروز به نام کلاسیک پایه بگذارند، "سلیقه" شان این گونه شکل می گرفت که
مؤلفه های غزل پست مدرن امروز را پایه ی کاری خود قرار دهند و ما الان چند قرن هجری غزل هایی از
این دست داشتیم که دیگر در واقع به آن ها کلاسیک می گفتیم و ناگهان امروز کسی پیدا می شد و تصمیم می
گرفت که بیاید و قافیه و ردیف و قالب و وزن و عروض و ... را تعیین کند و بعد هم بیت هایی را با وزن های
همسان و فقط با کلمه ها و محتوای تقریبن متغیر به زیر هم می نوشت ! آیا آن وقت این شخص به " میمون
دنبک به دست! " شهره ی عام و خاص نمی شد و مورد حمله و تمسخر قرار نمی گرفت؟ شاید اگر این گونه
بود، امروز کسی مثل من می بایست قلم به دست می گرفت و در دفاع از او و این که او نیز حق دارد قواعد
بازی خودش را تعیین کند و این که اجبار به برداشتن محدودیت خود یک محدودیت است، می نوشت ... اریک
فروم معتقد است که " وحشت از آزادی برای کسی که همیشه در بند بوده است چندین برابر وحشتناک تر از
(وحشت از به بند کشیده شدن برای کسی است که همیشه آزاد بوده است ".... (10

به نظر من غزل پست مدرن بنابر دلایل زیر ناب ترین امکان تبلور فلسفه ی پست مدرن در شعر امروز
:ایران است

الف -  شجاعت آن در دست گذاشتن بر روی غول دنیای کلاسیک یعنی غزل و به بازی دعوت کردن او  و به
عهده گرفتن مبارزه در خط مقدم برای شکستن بت واره های ذهنی دنیای کلاسیک ... غزل پست مدرن همانند
دیگر عرصه های شعر پست مدرن که فقط به موازات دنیای کلاسیک به حیات خود ادامه می دهند سر در
لاک خود فرو نبرده است ... شاخ های غول را در مشت خود گرفته است و با فراروی از احکام چند صد ساله
ی او شاخ اش را شکسته است و ظاهرن قصد دارد تا زمانی که کاملن او را از نفس بیندازد به مبارزه ی خود
.ادامه دهد

ب - سازگار و متناسب کردن مؤلفه های غربی پست مدرن هماهنگ و به گونه ای کاملن درونی شده با فضاها
و ذهنیت شعر ایران ، غزل پست مدرن نه به قواعد خشک و متحجر و از پیش تعیین شده ی شعر کلاسیک
فارسی باج داده است و نه به صورت کورکورانه خود را در خدمت زرق و برق مؤلفه های غربی قرار داده
،است و به آن ها نیز باج نداده است...  . ( من معتقدم آن دست از پست مدرن کارهای ما که به بیراه می روند
صرفن از مؤلفه های فلسفی و عمیق پست مدرن،‌ یک زرق و برق ساده دیده اند، متناسب با آرزوها و ژست
(های روشنفکرانه ی آن ها ) (11

پ - غزل پست مدرن با این نامگذاری ، حلقه و زنجیره ی تکاملی شعر ایران را برای بررسی مراحل تحول
تاریخی آن در آینده کامل کرد... وجود غزل پست مدرن  در این دوره پاسخ محکمی خواهد بود به منتقدین و
پژوهشگرانی که در قرون آینده می خواهند حلقه ی ارتباطی میان دو عصر متفاوت هنر ادبی را بیابند ، آن ها با
وجود غزل پست مدرن دیگر به دنبال یک حلقه ی مفقوده نخواهند بود  . ( کاش کلاسیک کاران ما کمی از این
(نظر به جایگاه خود فکر می کردند

ت - غزل پست مدرن با هشیاری از موقعیت تاریخی امروز و مؤلفه های تازه استفاده کرد تا بار دیگر دریاچه
ی زیبای شعر کلاسیک فارسی را که می رفت به یک مرداب و باتلاق بدل شود ، به حرکت و موج در آورد و
،با این کار نشان داد که بیش از آن که از یافته های تازه ی خود برای خود آن یافته ها و مؤلفه ها نگران باشد
نگران ادبیات خود و دلسوز تاریخ ادبی – هنری خود می باشد که امروزه به هر حال خواسته یا ناخواسته و به
میراث در دستان ما قرار گرفته است و به جای اینکه سنگ مولفه ها را به سینه بزند

آن ها را به خدمت ادبیات بومی خود درآورده است ، غزل پست مدرن مولفه ها را به صورت خام به کار نمی
برد بلکه آن ها را می جود و به گونه ای که با بافت و پس زمینه ی ادبیات بومی ما برای هضم سازگار باشد
...می بلعد و به تلاش اش برای بهتر عمل کردن در این راه ادامه می دهد

ساختن یک ساختمان تازه در زمینی خالی بسیار ساده تر از بازسازی و به روز کردن و دوباره مقاوم
...سازی و در یک کلام دوباره " قابل استفاده " کردن یک بنای باستانی است

هر چند من خود یک شاعر غزل سرا در حوزه ی پست مدرن نیستم اما همواره به شعرای غزل پست
مدرن با نگاه تحسین می نگرم و غزل پست مدرن را ناب ترین امکان تبلور فلسفه ی پست مدرن در شعر
...امروز ایران از منظر مسیر شناسی تاریخی – اجتماعی آن می دانم


:یک پیشنهاد

بیایید ظرفیت و انعطاف خود را افزایش بدهیم و پذیرای تمامی جریان های فکری و هنری جاری در پیرامون
خود باشیم . بیایید دست از این تصور که ما به قواعد آسمانی و نهایی و بی زمان معیار و سنجش آثار هنری
دست یافته ایم، دست برداریم. بیاییم اگر نمی خواهیم پست مدرن کار کنیم و از آن بدمان می آید، کاری نکنیم
که با توجه به بافت و پس زمینه ی اجتماعی – تاریخی کنونی عملی هزار برابر پست مدرن تر از پست مدرن
ترین آثار باشد !‌ بیایید کمی سرمان را از لای اوزان و عروض بیرون بیاوریم و چند لحظه دست از تقطیع
کردن هر چه به آن می رسیم ، برداریم. چند لحظه سرمان را به چپ و راست بگردانیم و ببینیم که در چه
...دنیایی در کجای آن زندگی می کنیم

پانوشت ها


(1)  Lyotard
(2) Brautigan
(3) Play & humour Principle
(4) Daivid Cook
(5) carnival way
(6) authoritatively
(7) gestalt
(8) background
(9) hyper-radical

(10) گریز از آزادی – اریک فروم

(11) پست مدرن کار کردن امروزه یک ضرورت تاریخی – اجتماعی است اما نه به صورت کورکورانه
و بدون داشتن یک " ذهنیت پست مدرن " ، بحث روی پست مدرن آب – دوغ – خیاری که در پیرامون ما
. فراوان دیده می شوند و چه گونه شناختن آن ها نیاز به مقاله ای جدا و کنکاش و بررسی جداگانه ای دارد

بر گرفته از سایت دیگران دات کام


شعر انقلاب واجد هویت شده است / جشنواره ها را باید وسیله بدانیم ن

فاضل نظری - شاعر گفت : شعرانقلاب و پس از انقلاب به درجه ای رسیده که بتوان آن را مورد ارزیابی و سنجش قرار داد ، یعنی ادبیات انقلاب به جایی رسیده که واجد هویت باشد در صورتی که در گذشته این طور نبوده است .

این شاعرمعاصردرگفتگو با خبرنگار مهر، با بیان این مطلب افزود : مدتی است که ما دچارسوء تفاهم دردریافت جشنواره ها شده ایم و به جای اینکه فکر کینم که جشنواره وسیله ای است برای رسیدن به هدف ، خود جشنواره ها را هدف قرار داده ایم .

فاضل نظری یاد آورشد : بعضی ازمدیران ما از جشنواره ها به عنوان یک گزارش کار و سابقه فعالیت و بعضی از هنرمندان به عنوان یک جایزه و افتخار ازآن بهره برده اند و هرکسی دستی براین آتش دارد ، منتهی شان جشنواره ، شان ابزاراست نه شان هدف ، یعنی وسیله ای که ما را به یک هدف می رساند ؛ ما باید ببینیم که برای جشنواره فجرچه اهدافی طراحی شده است اما به نظرمی رسد که درپیشانی این جشنواره اهدافی مانند : افزایش سطح کیفی آثار، تعامل بین شاعران ، آشنایی با تجربه های تازه و ارزیابی تجربه های گذشته و ... ، وجود داشته باشد و بعد ازبرگزاری جشنواره باید ارزیابی شود که چقدربه این اهداف رسیده ایم .

رئیس حوزه هنری استان تهران تصریح کرد : درچنین فعالیت هایی باید به خود اثرنیزدقت کرد که چه اشعاری تولید شده و تاثیر آنها بر جامعه و مخاطبین چه مقدار است و این موارد از جمله مسائلی که در برگزاری جشنواره باید بدان توجه داشت . 

این شاعر اضافه کرد : برگزاری " جشنواره بین المللی شعر فجر " بر شعر و ادبیات ایران بسیار موثر است ، اما باید به این نکته توجه داشت که جشنواره ها صرفا وسیله هستند نه هدف .

وی ادامه داد : جشنواره موضوع دیگری است و بررسی کارنامه شعرشاعران موضوع دیگری ، اما می تواند در کنار جشنواره چنین اتفاقی بیافتد منتهی باید در این بررسی نقش دانشگاه و آکادمیک را پر رنگ تر کنیم یعنی از دورن و بیرون آثار مورد ارزیابی قرار گیرد و به نظر می رسد برای رسیدن به این افق یک تلاش دست جمعی نیاز است .

عضو شورای شعرصدا و سیما خاطرنشان کرد : بین المللی بودن به این معنا نیست که شاعران جوان حضور نداشته باشند واگر شاعری جوان است ، واجد سطح کیفی مطلوب درآثارش است . شاعران و نویسندگان و هنرمندان جوانی داریم که درمقابل پیشکسوتان قرار ندارند اما الزاما ملاک مقایسه سن نیست .

این شاعراضافه کرد : شاعران جوانی هستند که پرونده تولید آثارشان بسیارعظیم وغنی است ، درحالی که آثار هنرمندان پیشکسوتی را داریم که تنها نامی از آنها باقی مانده و حتی برعکس ؛ شاعران جوانی هستند که تنها اسم شاعران را یدک می کشند و شاعرانی که درگوشه ای تنها درخلوت می سرایند و آثار خوبی نیز خلق می کنند .

فاضل نظری درپایان گفت : ملاک مقایسه شاعران سن شاعرنیست بلکه شعرآنهاست . درعرصه شاعران جوان ، تجربه های موفق و پرارزشی اتفاق افتاده که نه تنها قابل طرح است بلکه قابل دفاع نیز می باشد ، یعنی خیلی از تجربه های این روزگار، محصول آن جسارت و تجربه آموزی های و گاهی اوقات نا پختگی های شاعران جوان بوده است ، درنتیجه حضور شاعران و شعر جوان یک نقطه قوت در جشنواره شعرفجراست .

منبع:خبرگزاری مهر

غم شاد

سلام

و سلامی به وسعت بارانی ترین گلوها که تنهایی شان را فقط می بارند و غربت اندوه شان را به بغض می گویند

و ادامه ی راه وقتی رفتی تمام خودم را نذر غزل های منتظری که فقط و فقط می خواستند  بنویسند تکانی به خود بدهند و گریه گریه ببارند .کردم

تو نیستی و هستی مرا به آغوش ترانه های ناموزون که سر به هوا و تو خالی تر از کویر ند بخشیدی تا زندگی بی تو را .نه دور از تو را بفهمم .آه! ای هزاره ی لبخند! ای هزاره ی فریاد !

و ای هزاره ی با من ! هنوز هم شب ها بی آنکه بدانم نام تو را بر دار لبم می رقصانم تا هوای گرفته ی اتاق رختخواب تنهایی را ببلعد و چرخش نام تو هوا را بسوزد و شفافیت ستارگان کهکشان تازه ای به نام« تو» که هنوز کاشفان منجم مکشوفت نکردند مرا آینه وار بتاباند....

ای منتظر من ! کودکی ام  را منهای بودنت نمی کنم چرا که همه اش تو بودی و کسی به نام «من» تمام هویت اش بر بودن تو می چرخید.

 حال نه اینکه مرد شدم نه! حال که پشت چراغهای ممنوعه ای به نام سرگردانی مرد شدنم را به باد بی تو بودن دادم      فریاد رسم باش که دیگر نه مثنوی چاره ساز است و نه غزل !
حالا متاسفم برای این همه دوری   و همینطور برای این همه واژه های بی سرپرست یتیم که آواره بودن را به معنای واقعی کلمه از دست های ملولی به نام «من» می فهمند.متاسفم برای روزهای سپری که فرصت خندیدنت را به یادگار نگذاشتند .برای عقربه های مترددی که سرگیجه گرفته اند از بس به بهانه ی آمدنت رقصانه تیک تاک خواندند . نه ! برای خودم متاسفم که تو را نفهمیدم   و   برای اینان متاسفم که مرا نفهمیدند...


کنگره بین المللی شعر کویر

کنگره بین المللی شعر کویر در ابرکوه برگزار می شود
مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان یزد از برگزاری کنگره بین المللی شعر کویر در دهه پایانی فروردین ماه 86 در شهرستان ابرکوه خبر داد .

به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از روابط عمومی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان یزد ، حجت الاسلام و المسلمین احمدی عجمین افزود : بیش از 750 اثر از شاعران ایران و کشورهای عراق ، افغانستان و تاجیکستان به این کنگره ارسال شده است .

وی اضافه کرد : همچنین بیش از 300 شاعر برای شرکت در کنگره بین المللی شعر کویر اعلام آمادگی کرده اند .

این کنگره با موضوع  " نماز ، انتظار و تلاش " با هدف ارتقای سطح ادبی شاعران و همدلی شاعران کشورهای اسلامی برپا می شود . طی دو سال گذشته ، کنگره شعر کویر به صورت کشوری برگزار شده است

خبرگزاری مهر


مقاله ای پیرامون غزل



) تعریف غزل و تغزل چیست و لوازم ذاتی غزل چیستند؟1


اگر دویست سال پیش این سوال را می پرسیدند اغلب جواب هایی یکسان می یافتند ، اما امروز می پرسیم زیرا یقین نداریم لوازم ذاتی غزل چیست .روزگار ما با شعر و غزل چه کرده است؟ آیا پشت این نقاب ها و ماسک ها همچنان روح تغزل است؟
غزل ثمرة اذهانی ست که به جهان از ورای سیر خطی زمان می نگریستند . آنها در میان دو نقطة ازل و ابد سرگردان بودند و گمشدة خویش را به یاری غزل صدا می زدند. این گمشده بی زمان و مکان بود و اندک اندک از دسترس فرا می رفت و در افق اثیری نیلگون می رقصید.لوازم ذاتی چنین غزلی بیان جستجوی همیشگی و اغلب بی فرجام گمشدة اثیری بود.
اگر همچون گدشتگان غزل را حاصل حکایت یا به زبان امروزیان کلان روایت بدانیم باید بگوییم لوازم ذاتی غزل همان هاست که گذشتگان آینه دار آنند، تمنای ذاتی انسان به فرارفتن از خویش و جهان پیرامون.
این حکایات یا کلان روایات لوازم ذاتی غزل را توسعی آنچنان می بخشند که ناچار نامبرداران این عرصه نمادها و نشانه هایی برای نشانه گذاری این توسع وضع کرده اند.در واقع آن بی نهایت اثیری آبگون را به نقش درآوردن و از آن شگفتی محتوم نشانه ای بدست دادن محتاج بکارگیری علامات و نشانه هاست و این اتفاق در غزل عرفانی به معنای مصطلح آن یافت می شود.در این گونه غزل شاعر طی محاکات به باز آفرینی اساطیر و صور نوعی می پردازد و از زمان بی زمان سخن می گوید و اگر هم از اشیا سخنی هست محتوای قدسی ان منظور است.قدسیت یافتن در ابتدا شامل کلام می شود. کلام در این گونه غزل به معنای خلقت اول و البته خلاق المعانی جایگاهی قدسی دارد. این کلمة قدسی آنگونه از شاعر فراتر می رود که آن را هدیة خدایان می نامد و این هدیه برای همة زمان ها و مکان هاست و اگر امروز می پنداریم اینگونه حقایق و مفاهیم ، انتزاعی بیش نیستند و در دنیای سرشار از تضاد و تناقض امروز راهی نمی نمایانند، علت العلل چنین برداشتی غیبت انسان از حقیقت است ،این خقیقت نیست که مستور است ، مستوری از آن انسان است .
با کمال تاسف باید گفت جز شماری از بزرگان توانایی اتصال به اصل و اساس حکایات ابدی -ازلی برای بسیاران دیگر حاصل نیامده است و شاید پندار بسیاری در تخفیف این گونه غزل ناکامی گروهی پرشمار از مدعیان است که هرچند در ظاهر متعهد به لوازم ذاتی غزل سنتی اند اما در باطن امر ناکام مانده اند آنها نیز مستور مانده اند.این واقعه خاصه پس از افول سبک هندی بیشتر نمایان شد.اینگونه احساس می شود که جهان اندک اندک در تاریکی فرو می رود.شاید به تماشای گل تاریک مشغولیم.

در گونه های موفق غزل سنتی ابتدا به نظر می رسد گفتگویی میان شاعر و آنچه روبروی اوست در می گیرد که کم کم به منولوگ می رسد اما منولوگ نیست بلکه خود لوگوس است به مفهوم کلام که خلاق است . این کلام خود را در وزن عروضی و قافیه و ردیف می نمایاند .ردیف و قافیه در حکم مراکز دوایری اند که در دوران خویش به نقطة غایی می رسند.دوایر متحد المرکز سماع کلماتند از زمین به آسمان همچون دیرک خیمه ای در قبایل اولیه که به گمان ساکنان آن راهی بوده برای صعود به آسمان. ردیف و قافیه کلمات دیگر را گرد خود فرا می خوانند و تشخصی ویژه می یابند.آنچه بعد ها به عنوان زنگ قافیه مطرح شد همین موقعیت ویژه است که نمادی ست از انچه شاعر قصد رسیدن به آن را دارد.

اما اگر تصور کنیم که ناخودآگاه ما دیگر تحت سیطرة آن کلان روایت ها و حکایات نیست باید متوقف شویم و با مرور آثار معاصران بسامد موضوعات مطروحه را بسنجیم.
تحولات شتابان سی چهل سالة اخیر در حوزة غزل آنچنان بن مایه های کلان روایی و محاکاتی را محتاج باز بینی ساخته واز محدودة پیشنهاداتی چند فراتر رفته که لازم است بار دیگر به باز شناخت و تعریف مجدد لوازم غزل بپردازیم.اما همین تعاریف مجدد به ما یاد آوری می کند که مطلق اندیشی را به کناری نهاده و عنصری را داتی غزل ندانیم و بنابر این سوال باید دوباره نویسی شود و متاسفانه پرسشی پایدار نخواهد بود.در این چرخش مجدد از مطلق به نسبی هیچ پرسشی از نسبیت پایدار نیست.کی ان زمان فرا می رسد که دیگر بار از مطلق پرسش کنیم؟

هنگامی که شماری از شاعران پیشنهادات ارائه شده در غزل موسوم به نئوکلاسیک را کافی ندانستند راه برون رفت از بن بست را کاهش تمرکز بر روی وزن و قافیه و شکستن دوایر متحد المرکز دانستند که به تقویت نیروی گریز از مرکز منجر شد که بالمال با فرم صوری غزل در تضاد است.اندک اندک غزل هایی سروده شد که ضمن دوری از ردیف و اکتفا به حروف روی قوافی به ابیات موقوف المعانی و گاه بی سر و ته ختم گردید. یعنی دیگر از آن دیرک خیمه خبری نبود.

این پیشنهادات از آنجا که فاقد پشتوانة تئوریک بود و آغاز و فرجامی نداشت و از طرفی گاه به گاه در دست نااهلان و مبتدیان می افتاد به سرعت تازگی و بدعت خود را از دست داد و در حد تکنیکی اجرایی سقوط کرد.تکنیکی که که میخواست در هم شکننده لوگوس باشد اما به مستوری شاعر از حقیقت و کلام خلاق منجر شد .
از سوی دیگر گفتگوی میان انسان و حقیقت به سبب مستوری انسان گفتگویی در ظلمت است و شاعران بدعت گذار برای فراموش کردن این ظلمت خود ساخته تقابل زن و مرد را پیشنهاد کردند.به مرور وفور غزل هایی که بیان کنندة گفتگوی زن و مرد است یکبار دیگر آن را به تکنیکی صرف فرو کاست.این گونه تکنیک ها به گسترش نیروهای گریز از مرکز دامن زدند و در نهایت پیشنهادان شاعران به موجودی غیر از انچه قبلا غزل تصور می شد انجامید. البته ناگفته نماند که در میان ایشان هستند کسانی که به سبب ریشه ساختن در زبان قوی و توانمند شعر کلاسیک توانسته اند با درونی ساختن بعضی تکنیک ها نمونه های معتبری در تضاد ها و تناقض ها ی زندگی امروزی بر جای بگذارند.

2) چرا غزل به قالب محوری شعر فارسی بدل شده است و آیا می تواند در آینده هم باشد؟

تصور من این است که غزل کامل ترین و به یک معنا متعادل ترین قالب شعر سنتی است.هم منظر اجمال است و هم تفصیل .هم اشاره است و هم شرح و در عین حال عصاره و چکیدة تلاش آگاهان در تاویل جهان و جان.اما اینکه آینده چه خواهد بود.پیشگو نیستم.اما قضیة شعر فارسی قطعه ای از پازل بسیار بزرگ گفتگوی شرق و غرب است آنهم در ذیل گفتگوی تمدن ها.چنانکه این گفتگو به طرح پرسش های بنیادین بیانجامد و به تقابل نه ، می توان امیدوار بود که شان هریک از قطعات فرهنگی نظیر شعر حفظ گردد. هرچند این شان تنها در حوزة نظری باشد.

3) آیا شما به وجود گونه های غزل از قبیل غزل اجتماعی و غیره معتقدید؟

اگر قالب را به معنای ژانر بگیریم می توان برای آن زیر ژانر تعریف کرد.اما شخصا موافق نیستم.با این حساب مثلا غزل عاشقانه خواهیم داشت که حشو است.در غزل پنجره ای که شاعر به تماشای جهان می گشاید به اجرای مولفه های شعری می انجامد و نوع اجرای مولفه های شعری ست که خواننده را به منظری خاص رهنمون می سازد.به نظر می رسد تعهد غزل بیان حقیقت است نه اجتماع و نه هیچ چیز دیگر.هنگامی که غزل آینه دار حقیقت شد می تواند در نوع خود کامل ، تاویل پذیر و بی تخفیف باشد و در سطوح متفاوتی هم طرح شود و هم دریافت.تا تصور مخاطب و دلخواه او چه باشد.

4) به نظر شما جریان های غزل دهة اخیر چه نسبتی با سنت غزل فارسی دارند و آیا می توان آنها را به عنوان نهضت شعری شناخت و به آنها امیدوار بود؟

شاید قبل از این سوال باید سوال دیگری مطرح می شد که جریان های غزل معاصر کدامند و چیستند.اما اجمالا تصور می شود که بسیاری از ذهن ها و زبان های خلاق درگیر با این مقوله خصوصا در طی دهة اخیر ، گوهر وجودی غزل را پاس نمی دارند .تاسف باید خورد که در این سال ها جریان به ظاهر کوچکی که به نظر اینجانب پاسدارندة حقیقی گوهر وجودی غزل است کمتر معرفی شده و مهجور مانده است ولی در مقابل بسیاری جریانات کاذب و دروغین با اسامی عجیب و غریب که در ذات خود مولد اضمحلالند و گاه مبین آشفتگی در بوق و کرنا می شوند و شاعری مبتدی که حقیقتا نیازمند مطالعه در آثار بزرگان است به خود اجازه می دهد همان بزرگان را هم به چیزی نگیرد. شک ندارم منظور پرسشگر هم همین جریانات پر سرو صدا باشند.من اما آن گروه کوچک را ادامه دهندة سنت غزل فارسی می دانم.گروهی انگشت شمار که همچنان می پندارند می توانند با حقیقت به گفتگو بنشینند. اینان همچنان مصرند که ساختار غزل فضایی بسنده و کافی برای بیان این گفتگوست و به دلیل مواجهة جدی و تخفیف ناپذیر با حقیقت می تواند همچنان به زندگی ادامه دهد.هرچند مخاطبانی بسیار بدلیل مستوری از حقیقت به ارتباطی زنده با آن نرسند. .من این گروه کوچک را ادامه دهندة سنت غزل فارسی می دانم.


برگرفته از مطالب محمود سنجری

اندیشه و جهان بینی در شعر

هر احساس شاعرانه ای ـ اگر راستین باشد نه تصنّعی ـ از نوع نگرش شاعر به جهان آب می خورد و هر انسانی ـ ولو خود نداند ـ صاحب یک نظام فکری است.بنابر این موضوع بحث معانی اشعارها با یکدیگر متفاوت اند چرا که صاحبان آن ها دارای نظام فکری مختلف بوده و جهان بینی هرکدام بر حسب اقتضای شرایطشان متغیر است. منظور ما از اندیشه، در این جا، آن بخش از تفکّرات شاعر است که در شعرش تجلّی می یابد به گونه ای که با تعمّق در شعر، می توان دریافت که او چگونه می اندیشد. چنین نیز نباید پنداشت که برای پیدا کردن ردّ پای تفکّر در شعر شاعران، باید در پی شعرهای حکیمانه و یا پند و اندرزهایی که جنبه تعلیمی داشته اند برویم. یک شعر وقتی موفّق و ماندگار است که در آن سوی بار عاطفی آن، یک نگرش فکری نیز نهفته باشد به گونه ای که اگر شعر را با برداشتن خیال ها و دیگر هنرمندی های صوری اش به نثر ترجمه کنیم، نیز آن فکر باقی بماند.بحث درباره عنصر اندیشه، از سویی وارد قلمرو دانش های دیگری غیر از شعر می شود و از سویی جنبه آموزشی خودش را از دست می دهد چون فکر کردن را نمی توان آموزش داد و اگر هم بتوان، کار یک مجموعه آموزشی شعر نیست. پس من فقط می توانم که اهمیت اندیشه و جهان بینی را در حوزه ی شعر گوشزد کنم. به هر حال، نباید از یاد برد که تأثّرات عاطفی، هر قدر هم که شدید باشند، گذرا و مقطعی هستند. یک شعر، در مواجهه نخست، اثر عاطفی بیشتری دارد و در دفعات بعدی، آن اثر را نخواهد گذاشت، مگر این که در کنار عاطفه، چیز عمیق تری هم وجود داشته باشد یعنی اندیشه. گذشته از آن، تحوّلی که در اثر اندیشیدن در انسان ایجاد می شود، از تحولات عاطفی بسیار عمیق تر و ماندگارتر است.

جهان بینی شاعر در شعرهایش مصداقی بارز از تجربه ی اوست. در اشعار دیوان فردوسی و حافظ و دیگر شاعران بلند مرتبه ما جهان بینی را به فراوانی یافت خواهید کرد؛ چون که از همین موضوع است که به پند و اندرز مخاطبان پرداخته اند و آن را از این جهان و کارهایش برحذر داشته اند.

برگرفتهاز وبلاگ کارآگاه شعر


شعر عاشورایی؛ گریه یا تفکر

 

امروزه به مناسبت‌های مختلف در گوشه و کنار شب شعرهایی برگزار می شود. یکی از این مناسبت‌ها عاشورا است و یکی از این شب شعرها هم شب شعری است که هیات ثارالله هر ساله برگزار می‌کند.به همین بهانه گپی داشتیم با خسرو آقای‌یاری دبیر این شب شعر:

با توجه به برگزاری شب شعرهای عاشورایی چه نیازی است که هیات ثارالله هم چنین اقدامی را انجام دهد؟
* با برنامه‌های توصیه‌ای شعر آیینی که توسط سازمانهای مختلف، ادارات و وزارتخانه‌ها برگزار می‌شود اصلا موافق نیستم، چرا که می‌بینم موجی که شکل گرفته، فقط صورت قضیه است که بدون آشنایی با هدف عاشورا انجام می‌شود و صرفا برای ادای تکلیف برگزار می‌شود و چون بنیانگذاران این برنامه‌ها با اهداف این جلسات آشنا نیستند در مخاطب دافعه ایجاد می کنند. مثلا در دهه شصت اگرشعر موعود توصیه شد به خاطر یاس و دلزدگی مردم بود که با تمسک به این موضوع ریشه‌های امید دوباره در بین مردم جان بگیرد و جامعه از نظر فکری و ذهنی آماده شود. اما شعر انتظار بعدها صرفا به خاطر گزارش رد کردن در بین ارگانهای مختلف رواج پیدا کرد و از مسیر اصلی خود جدا شد.
به همین دلیل احساس می کنیم که شعر عاشورا باید با حضور مردم و هدفمند برگزار شود تا بتواند  تاثیر خود را آن طور که شایسته است نشان دهد و این مجال می تواند خارج از سیستم اداری و در مجموعه‌های مذهبی مثل تکایا و حسینیه‌ها  فراهم شود. به همین دلیل به همت هیات ثارالله این جلسات هر ساله پانزدهم و شانزدهم محرم در همین مکان برگزار می‌شود. اگر چه شعر رویکرد اجتماعی دارد ولی گره خوردگی مردم با شعر عاشورا، گره خوردگی عاطفی است.
مردم ما به خاطر ارتباط حسی‌ای که با این موضوع  دارند آن را پیگیری می کنند. موضوع دیگری که باعث محکمتر شدن این ارتباط می شود بحث ولایی آن است، چرا که بحث ولایت همیشه با مردم ای سرزمین عجین بوده است. از این جهت مردم با موضوع عاشورا به لحاظ فرهنگی، عاطفی و ولایی ارتباط دارند. همیشه این گونه بوده است که وقتی یک موضوع فرهنگی و اندیشمند با حس و عاطفه گره می خورد دو رکن مهم گرد هم می آیند که مردم نسبت به آن اقبال داشته باشند.
شعر عاشورا با مردم عجین است، چون در عاشورا هم از میان طبقات مختلف مردم حضور داشته‌اند و اولین شخصیت عاشورایی که برای عاشورا شعر می گوید حضرت سکینه است. همه اینها عواملی است که با توده مردم ارتباط برقرار می کند. بسیار بودند کسانی که شاید با شعر ارتباط اختصاصی نداشتند؛ مثلا کشاورزی بوده که برای عاشورا شعر گفته است. بسیاری از شاعران به این موضوع معترف هستند که اولین جرقه‌های شعر عاشورایی گفتن را با سرودن نوحه و مرثیه شروع کرده‌اند.
شعر عاشورایی ژانری است که نهله‌های مختلف فکری را در خود دارد و می توانیم رویکردهای مختلف ادبی را در آن ببینیم. یکی از شاعران این ژانر شاعر بزرگ عرب سید همیلی است که بزرگترین غدیریه‌های شعر عرب را سروده است.
از دیر باز در این ژانر انواع مختلفی وجود داشته است؛ مثلا نوحه و مرثیه که از انواع دست یافتنی‌تر شعر عاشورایی است که به سادگی با مردم ارتباط برقرار میکند.
در دهه‌های اخیر هم شاعران مختلفی را می بینیم که گاه این وادی را ترک کردند یا کمتر در آن کار می کنند. طبقه‌ی دیگر شاعران جوان هستند که در این گروه نمونه‌هایی را می‌بینیم که به معنای واقع شعر است و امید ماندگاری بیشتری را دارند.
البته در این بین، شعر مجلسی را هم داریم که با تکیه بر نکته‌های غافلگیرکننده می‌تواند توده‌های مردم را برانگیزاند و اتفاقا ممکن است که مردم به این نوع شعر اقبال بیشتری نشان دهند و البته این نوع شعر ماندگار نخواهد بود.در شعر مذهبی موضعی خطرناک وجود دارد و آن این است که به دلیل تاکید بر گریستن بر واقعه عاشورا ، بهانه جویی برخی شاعران برای گریاندن مردم است. از جمله‌ی این این بهانه‌ها می‌تواند توسل به کذب در روایات مختلف باشد که برای شعر عاشورایی خطر بزرگی است. از طرف دیگر مشکل دیگری که پیش می آید نداشتن معلومات و مطالعه کافی در باب تاریخ و فرهنگ عاشورا است، که باعث می شود شاعران جوان صرفا به سرودن اشعاری حسی و بدون ایدئولوژی روی آورند، کما اینکه نمونه این اشعار کم نیستند.
باید امروز رویکرد جدیدی نسبت به مرثیه داشته باشیم، ضعفهای این زبان را از بین ببریم و بر قوتهای آن اضافه کنیم تا بتوانیم خود قالب را با برجسته‌گی‌هایی که دارد دوباره احیا کنیم تا شعر آیینی را قوت و استحکام بیشتری ببخشیم. 

برگرفته از سایت انجمن شاعران ایران


عاطفه در شعر

سلام دوستان عزیز.

بار دیگر فرصت شد و عمر باقی بود تا که بتوانم پست دیگری در مورد شعر برای شما بنویسم.امید است که بتوانم هرچند کم اما معلومات مفیدی را در اختیارتان قرار دهم.

منظور از عاطفه، حالت اندوه و شادی و یأس و امید... و حیرت و اعجابی است که حوادث عینی یا ذهنی، در ذهن شاعر ایجاد می کند و شاعر می کوشد که این حالت و تأثر ناشی از رویدادها را آن چنان که برای خودش تجربه شده است، به دیگران هم منتقل کند." این تعریفی بود برای عاطفه و با آن ما در می یابیم که هر چند عادت کرده ایم عاطفه را منحصر به حزن و اندوه بدانیم، باید در این عادت بازنگری کنیم و همه تأثّرات بشری مثل شادی، اندوه، یأس، ترس، حیرت، خشم و... را تأثّراتی عاطفی بشماریم. عاطفه، مهمترین عنصر سازنده شعر است و خواننده نیز بیشترین تأثیر را از جنبه عاطفی آن می گیرد. اگر عناصر صوری یعنی خیال، زبان و موسیقی، حسّ زیبایی پسندی مخاطب را اقناع می کنند، عاطفه به باطن او نقب می زند و زیباییهای معنوی ای را که پنهان تر و البته متعالی تر از زیبایی صورت هستند، نشانش می دهد. انسان بنا بر سرشتی که دارد، دوست دارد دیگران در عواطف او شریک باشند و او نیز البته چنین همنوایی ای با همنوعان خویش حس می کند. هنر، وسیله این همنوایی است و پلی که بین عواطف هنرمند و مخاطب ساخته می شود. و شعر نیز عواطف و احساسات درونی شاعر را بی هیچ حجابی بی پروا به خواننده انتقال می دهد و خواننده با خواندن آن شعر احساس همدردی می کند.وارد نمودن عواطف درونی در شعر نیز به زیبایی شعر بسی کمک می کند تا که شعر تأثیر بیشتری بر مخاطب داشته باشد. گاه می بینیم که عاطفه چطور در شعر موج می زند و حالات مخاطب را گاه به زمین و گاه به هوا می کشاند. امید است در زمینه ی سرودن شعر نیز شاعران به این مقوله بیشتر توجه کنند.

بر گرفته از وبلاگ کارآگاه شعر